سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بهترین دستیار دانش بردباری است . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
لوگوی وبلاگ
 

دسته بندی موضوعی یادداشتها
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :20
بازدید دیروز :13
کل بازدید :103947
تعداد کل یاداشته ها : 86
103/2/5
9:11 ع
پیوند دوستان
 
همفکری EMOZIONANTE سیب سرخ انتظار فرزانگان امیدوار عشق است زنده یاد ناصر خان حجازی و استقلال لحظه های آبی کوچه ای برای گفتن قاصدک پایگاه تحلیلی( فصل انتظار) دل نوشته ها سایت دکتر رحمت سخنی جمله های طلایی و مطالب گوناگون مهاجر عکس و مطلب جالب و خنده دار اشعار و گفتار کــــلبه میر یزید نیوز موعود هادی افســـــــــــونگــــر جاده های مه آلود قیدار شهر جد پیامبراسلام فرصت ها چم مهر سایت مهندسین پلیمر
Polymer Engineers of Iranian Universities
لنگه کفش وبلاگ شخصی مهندس محی الدین اله دادی چند لقمه حرف حساب دل نوشته های یک دختر شهید بچه مرشد! سکوت ابدی کوی عشاق وبلاگ عقل وعاقل شمارادعوت میکند(بخوانیدوبحث کنیدانگاه قبول کنید) Welcome to the blog farhang Shirzadi وب نوشته مهدی میانجی چلچراغ شهادت ►▌ استان قدس ▌ ◄ پرپر شورایاری محله طرشت کلبه تنهایی نغمه ی عاشقی أنٌ الارض یرثها عبادی الصالحون جریان شناسی سیاسی -لیالی نظرعشق خرید و فروش ضایعات آهن عشق الهی ~>+ حبـــــــــــــــاب خیــــــــــــــــال +<~ عکس های زیبا وبلاگ حامیان ولایت ستارگان دوکوهه سروش دل اسلام چیست؟ ثانیه های خسته مرد تنهای شب اطلاعات عمومی خاطرات دکتر بالتازار پروانگی معیار عدل .: شهر عشق :. منادی معرفت مهربان سردار بی سنگر تا شقایق هست زندگی اجبار است . پایگاه اطلاع رسانی سیدمحمدجواد حسینی تبار رویاهای خیس بوی سیب بادصبا ریحانه تبسمـــــیـ بهـ ناچار مباحثی در رابطه با ولایت فقیه روستای چشام مهاجر سالار ان شاء الله ابـــــــــــرار نور اهلبیت (ع) ستاره سهیل عطر یاس مدرسه ابتدایی پسرانه غیر دولتی امام هادی (ع) سبزوار واقعه یاد داشتهای من جرعه ای از شراب عشق رازهای موفقیت زندگی حرف های تنهایی قافیه باران دانشجویان ورودی 90 دانشگاه کوثر قزوین من.تو.خدا سربازی در مسیر حرم الشهدا شهیدشاعری یامهدی سعادت نامه سربازها حمله من الغریب الی الحبیب ابهر شهر خانه های سفید ترانه ی زندگیم (Loyal) جزتو @@@باران@@@ آشیانه سخن Deltangi انتظار میم.صاد عشق الهی: نگاه به دین با عینک محبت، اخلاق، عرفان، وحدت مسلمین دریچه.... اواز قطره آخرین لخظات انتظار بهار موسسه فرهنگی-مذهبی امام سجاد(ع) ری دریادلان آن دنیا 13 ماه و مهــــــــــــــر فانوس 14 غروب آرزوهـا عاشق روح الله گروه اینترنتی جرقه داتکو مرگ عاشق طلبه ی بسیجی شاخابه عشق شاه تور مکاشفه مسیح آشیانه سردارغم ها وسالار آشیانه قلبها اجتماعی ... یاس ... ایـــــــران آزاد یاامام حسن مجتبی (ع)ادرکنی فدائیان ولایت مهندسی آب راه کمال حقوقدان منتظر معماری یک جای دنج دردودل بیا ای دل از این جا پر بگیریم ... موضوع ازاد دنیای خودرو السلام علیک یا فاطمه الزهراء (س) طوبای محبت ...بسیج مظهر... هیئت سایه های خیال صاعقه عزای حسینی منتظر سیاسی همسایه خورشید ستاره خاموش جهادی مردهک قطب کشاورزی جنوب شاسوسا شاد همن روزها حرفهای آسمانی allah is my lord سبز روح کبوتر حرم آتش دل *شادمهر و گیتار* دنیای... هستانه مدیریت فرهنگی رفیق بازی محب y divouneh  از همه جا از همه رنگ حقوق خانواده ای دریغااااااااا شهادت بیا ازدواج کنیم عدالت جویان نسل بیدار وبلاگ شخصی مرتضی صادقی مرامنامه عشاق صل الله علی الباکین علی الحسین ایران سرزمین من کربلایی مهندسی متالورژِی هر چی که دلت می خواد ولایت _ وحدت _ بصیرت قاموس من مبادا روی لاله پا گذاریم السلام علیک یا صاحب الزمان (عج) جوانمردان *ایستگــ\ــ/ــــــ\ــــ/ــــــــاه انـــــ\ــ/ــــ\ـــ/ــــرژی* مذهبی-سیاسی-فرهنگی کلــــــبه ی شــــــــــــــعـر هیئت فاطمیون شهرضا در جستجوی زندگــی عشق پنهان بر و بچه های ارزشی کوچولو پرسپولیس مقاله های تربیتی مهندسی پیوند ارتباط داده ها ICT - DCL اباصالح بهار صداقت** *دیدبان رایانه ای * در آستان جانان مارگریت پایگاه سایبری حجة الاسلام و المسلمین عبدالکریم عابدینی پایگاه شایگان حفاظ علی فهادانــ ما آخر رفاقتیم طراحی نقشه های ساختمانی نوشته های بی رنگ ثانیه ها... گمشده دیدبان اینترنتی نور اهلبیت(ع)،ولایت زندگی کاروانی فقط من برای تو یادداشتهای روزانه رضا سروری آمارد ***به اسبفروشان (اشوشان) خوش آمدید*** انتظار منتظَر وب مذهبی /خاطره/آموزشی یک قدم تا خدا.... سـدرة المنتهی تـــــــــــــــنـهایــی دانلود نرم افزار هیئت کریم آل طاها - قم مطلع مهرورزی ومحبت شوق وصل من ودنیای من شوقِ شقایق نســـــل چــــهارم الکتروتکنیک خورشید و ماه آسمان آبی عشق نرگس موسوی بسیج در روستای شیدان به نام آنکه مسی را آفرید تا رونالدو بی سرور نماند... دلنوشته های یه دختر بی اسم غمگینم و غم را دوست دارم اسمس بارون یخ فروش جهنم گاهنامه زیست کلیک anzalichi * امام مبین * ای خدای دانا ،عقل کاملی به من عنایت فرما. فکر نو مساوی پیشرفت روزبه ارغوان پریوش قصر حبـابی جواد ..::منتظر بیداری::.. ققنوس هَزار کانون کلینیک های مددکاری اجتماعی کشور سه ثانیه سکوت الله ابهی من یک زن هستم پایوند جوک و خنده معرفی برترین وبلاگ های پارسی بلاگ اریانا دهاتی magicschool دکتر علی حاجی ستوده مشاوره مجازی عبودیت من انسان شناسی مرگ عشق * ظهورِ منجی * وکیل بانو پسری ازنسل امروز نشریه ی دوستی رویای شبانه parvezeh parastoo خاطرات دانشجویی ترانه ی دل علوم و صنایع غذایی ایران Iranian Food Technology And Science کشکول قیام گاه عمارها آسمان آبی قلب من اشتراک گذاری و نشر اینفوگرافیک‌های مختلف fazestan ورود ممنوع عاشق امام زمان (عج) حاج آقا مسئلةٌ اگه سوالی در مورد پرستاری دارین بفرمایین کاله شهر آمل مطالب سلامت سرو محیا نسیم به تلخی هلاهل آموزشگاه زبان مهرآفرینان کلیشادMEHR AFARINAN LANGUAGE SCHOOL سکوت نازک قلبم فانوس جنگ نرم شاخه نبات هر چی بخوای ایران من tejarat مشتاق انتخابات مجلس نهم- همدان
موسیقی
در انتخابات مجلس به کدام گروه رای می دهید ؟

 

 

حماسه انتخابات


90/11/7::: 11:1 ص
نظر()
  
  

راوی: عبداللّه بن ابراهیم غفاری

تنگ دست بودم و روزگارم به سختی می گذشت. یکی از طلبکارهایم برای گرفتن پولش مرا در فشار گذاشته بود. به طرف صریا حرکت کردم تا امام رضا علیه السلام را ببینم. می خواستم خواهش کنم که وساطت کنند از او بخواهد که مدتی صبر کند.

زمانی که به خدمت امام رسیدم، مشغول صرف غذا بودند. مرا هم دعوت کرد تا چند لقمه ای بخورم. بعد از غذا، از هر دری سخن به میان آمد و من فراموش کردم که اصلاً به چه منظوری به صریاء آمده بودم. مدّتی که گذشت، حضرت رضا علیه السلام ، اشاره کردند که گوشه سجاده ای را که در کنارم بود، بلند کنم. زیر سجاده، سیصد و چهل دینار بود. نوشته ای هم کنار پول ها قرار داشت. یک روی آن نوشته بود: «لا اله الاّ اللّه ، محمد رسول اللّه ، علی ولی اللّه ». و در طرف دیگر آن هم این جملات را خواندم: «ما تو را فراموش نکرده ایم. با این پول قرضت را بپرداز! بقیّه اش هم خرجی خانواده ات است».


90/11/6::: 2:3 ع
نظر()
  
  


خاطره تلخ‏
 هفت ساله بودم که به یکى از مساجد کاشان رفتم، در صف اوّل نمازجماعت ایستاده بودم که پیرمردى مرا به عقب هل داد و گفت: بچه صف اوّل نمى‏ایستد! و این در حالى بود که با بى‏احترامى هم جایى را غصب کرد و هم ذهن کودکى را نسبت به نماز و مسجد منکدر کرد.
 پس از گذشت سالها هنوز آن خاطره تلخ در ذهنم مانده است.
مابقی در ادامه مطلب ....
دعاى پدر
خداوند به پدرم فرزندى عطا نکرده بود و سنّ او از چهل سال مى‏گذشت که همسر دوّمى انتخاب کرد، بازهم بچه‏دار نشد. یکى از همسایه‏ها که وضعیّت ما را مى‏دانست روزى یک گونى بچه گربه را که تازه در خانه آنان متولد شده بودند، به منزل ما آورد و در حالى که آنها را وسط حیاط پرت مى‏کرد به پدرم گفت: حال که اجاقت کور است و بچه ندارى این بچه گربه‏ها را بزرگ کن!
 پدرم مى‏گفت: بسیار ناراحت شدم و دلم شکست. بچه گربه‏ها را که جمع کردم و شمردم 11 تا بودند.
 امّا پدرم مأیوس نبود تا اینکه خداوند سفر حجّ را قسمت او کرد. ایشان در طواف و نماز به سایرین کمک مى‏کرد و از آنان مى‏خواست در کنار کعبه براى فرزنددار شدنش دعا کنند. مرحوم پدرم مى‏گفت: من همانجا از خداوند خواستم نسل من مبلّغ دین باشد. به هر حال از سفر حج که برگشت، خداوند دوازده فرزند به او داد؛ یک فرزند از همسر اوّل و یازده فرزند از مادرم که همسر دوّم او بود.
 با لطف الهى در سن چهارده سالگى به حوزه علمیه رفتم، یک سال در کاشان، هفده سال در قم، یک سال در نجف و یک سال نیز در حوزه مشهد بودم و پس از پیروزى انقلاب در مقیم تهران شدم.
 توفیقاتم را از خداوند مى‏دانم که پس از اشک پدرم در کنار کعبه و دعاى مردم نصیب من فرموده است، همان گونه که نشر سخنانم از صدا وسیما را مرهون رهبرى امام خمینى‏قدس سره و خون شهدا و تلاش و پیگیرى علامه بزرگوار شهید مطهرى مى‏دانم و تمام نواقص و ضعف‏ها را از خود دانسته و از خداوند طلب مغفرت و از مردم عزیز عذرخواهى مى‏کنم.
معلّم بد اخلاق
 یادم نمى‏رود در کودکى وقتى معلّم سرکلاس مى‏آمد، مشق‏ها را چنان خط مى‏زد که گاهى کاغذ پاره مى‏شد و ما همین طور مات و مبهوت نگاه مى‏کردیم که آقا! ما تا نصف شب مشق نوشته‏ ایم و شما اصلاً نگاه نکردى که ما چه نوشته‏ ایم؟ آن قدر معلّم ما بداخلاق بود که اگر یک روز لبخند میزد تعجّب مى‏کردیم.
اثر کار معلّم
 یادم نمى‏رود روزهایى که مدرسه مى‏رفتم، وقتى مدرسه تعطیل مى‏شد بچه‏ها با سیخى، میخى یا چوبى دیوارهاى مردم را خط مى‏کشیدند.
 فکر کردم که این اثر کار معلّم است. وقتى معلّم مشق شاگرد را خط مى‏کشد، آنهم طورى که گاهى ورقه پاره مى‏شود، بچه هم خارج مدرسه به دیوار مردم خط مى‏کشد.
کتک مبارک‏
 مرحوم پدرم بسیار اصرار داشت که من محصل حوزه علمیه و روحانى شوم ولى من مخالفت مى‏کردم، لذا براى ادامه تحصیل به دبیرستان رفتم.
 روزى به مدیر مدرسه گزارش دادم که چند نفر از همکلاسى‏هایم در مسیر راه مدرسه، دیگران را اذیّت مى‏کنند، مدیر هم آنها را تنبیه کرد.
 آنها متوجّه شدند و در تلافى با هم همفکر شدند و در مسیر برگشت کتک مفصّلى به من زدند که سر و صورتم سیاه شد و بى‏حال روى زمین افتادم و به سختى خود را به منزل رساندم. پدرم گفت: محسن چى شده؟ گفتم: هیچى، مى‏خواهم بروم حوزه و طلبه شوم!
 امروز بسیار خوشحال هستم که در این مسیر قدم گذارده ‏ام و خدا را شاکرم که چگونه حادثه‏ اى مسیر زندگیم را عوض کرد.
جریمه خود
 بعضى از روزها به حضور در نماز جماعت اوّل وقت موفّق نمى‏شدم، تصمیم گرفتم هرروز که از نماز اوّل وقت غافل شدم، مبلغى را به عنوان جریمه بپردازم. پس از مدّتى که حضورم مرتّب شده بود به خود گفتم: تو براى جریمه ناراحتى یا براى از دست رفتن پاداش نماز جماعت؟!
ضمانت اموال دیگران
بچه که بودم با دوستانم مى‏رفتیم به روستاهاى اطراف کاشان و بدون اطلاع صاحبان باغها، میوه‏هاى آنان را مى‏خوردیم و فرار مى‏کردیم، فکر مى‏کردم چون به سن تکلیف نرسیده‏ام، مسئولیّتى ندارم. سالها گذشت تا اینکه در حوزه آموختم که تعرّض به مال مردم ضمانت دارد، گرچه در زمان کودکى باشد.
 مقدارى پول برداشته و به همان روستا نزد صاحبان باغها رفتم و داستان را برایشان تعریف کرده و حلالیّت طلبیدم.
 بعضى پول گرفتند و بعضى علاوه بر حلال کردن، ما را به خانه خود مهمان کردند!
درخت بدون میوه‏
 کنار خانه ما باغى بود، به پدرم گفتم: این همه درخت، یکى میوه نمى‏دهد!
 گفت: این همه آدم در این خانه زندگى مى‏کنند، یکى نماز شب نمى‏خواند!
نصیحت پدرم‏
در چهارده سالگى که براى ادامه تحصیل عازم قم شدم، پدرم آمد پاى ماشین و به من گفت: محسن! «اُستُر ذَهبَک و ذِهابک و مَذهبک» پول و رفت و آمد و مذهبت را مخفى نگهدار. گفتم: مذهب را براى چه؟ امروز که زمان تقیّه نیست!
 پدرم گفت: منظورم این است که هیچ وقت براى نماز مقیّد به یک مسجد نشو، چون که اگر روزگارى به دلیلى خواستى آن مسجد را ترک کنى مى‏گویند: خطها دوتا شده، یا آقا مسئله‏اى پیدا کرده و یا این طلبه...
 فرزندم! مثل امّت باش و به همه مساجد برو و مقیّد به جا و مکان و لباس و شخص خاصّى مباش.
 آرى گوش سپارى به همین نصیحت باعث شد که بحمداللّه وارد هیچ خط سیاسى نشوم.
به شما حجره مى‏دهیم‏
سال‏هاى اوّل طلبگى‏ام در قم، خواستم در مدرسه علمیه آیةاللَّه گلپایگانى‏قدس سره حجره بگیرم ودرس بخوانم. گفتند: به کسانى که لباس روحانیّت نپوشیده‏اند حجره نمى‏دهند. خودم خدمت ایشان رسیدم، فرمودند: شما که لباس ندارید معلوم است کم درس خوانده‏اید. به ایشان عرض کردم گرچه به من حجره نمى‏دهید، ولى اجازه بدهید یک مثال بزنم! اجازه فرمودند:  عرض کردم: مى‏گویند فردى در کاشان به حمام رفت، وقتى لباس‏هایش را بیرون آورد همه به او گفتند: اَه، اَه، چه آدم کثیفى! وقتى این برخورد را دید دوباره لباسهایش را پوشید تا از حمام بیرون برود، گفتند: کجا مى‏روى؟ گفت: مى‏روم حمّام تا بیایم حمّام!  حال حکایت شماست که مى‏گوئید برو درس بخوان بعد بیا اینجا درس بخوان، برو روحانى شو بعد بیا اینجا روحانى شو. وقتى این مثال را زدم ایشان خیلى خندید و فرمود: به شما حجره مى‏دهیم، شما اینجا بمانید.
منبع : سایت استاد قرائتی


90/11/5::: 9:6 ع
نظر()
  
  

شهدا کجا و ما کجا

 

 

در منطقه عملیاتی «والفجر4» پیکر شهیدی را پیدا کردیم که تمام بدنش اسکلت شده بود اما یکی از انگشتانش که در آن انگشتر بود، کاملاً سالم مانده بود، وقتی خاک‌های روى عقیق انگشتر او را پاک کردیم، دیدیم روى آن نوشته شده بود «حسین جانم».

 به گزارش فارس، یکی از اعضای گروه تفحص شهدا روایت کرده است: چند روزى مى‌شد اطراف منطقه کانى‌مانگا در غرب کشور کار مى‌کردیم و مشغول تفحص پیکر شهداى عملیات «والفجر 4» بودیم.

 

اواسط سال 71 بود. از دور متوجه پیکر شهیدى داخل یکى از سنگرها شدیم، سریع رفتیم جلو، همان طور که داخل سنگر نشسته بود، ظاهراً تیر یا ترکش به او اصابت کرده و شهید شده بود. 

 

خواستیم بدنش را جمع کنیم و داخل کیسه بگذاریم، بعد از لحظاتی در کمال حیرت دیدیم انگشت وسط دست راست این شهید کاملا سالم مانده است؛ یعنی در حالی که همه بدن او اسکلت شده بود این انگشت سالم و گوشتی مانده بود.

 

کمی که دقت کردیم دیدیم داخل این انگشت شهید انگشتری است؛ همه بچه‌ها دور پیکر شهید جمع شدند. خاک‌هاى روى عقیق انگشتر را که پاک کردیم، صدای ناله و فغان بچه‌ها بلند شد؛ روى عقیق آن انگشتر حک شده بود «حسین جانم».

 


  
  

راوی: اسماعیل بن مهران

من و «احمد بَزَنطی» در دِه صَریا در مورد سن حضرت رضا علیه السلام صحبت می کردیم. از احمد خواستیم که وقتی به حضور امام رسیدیم، یادآوری کند که سن امام را از خودشان بپرسیم.

روزی توفیق دیدار امام، نصیب مان شد. آن موقع، ما، جریان سؤال از سن امام را به کلّی فراموش کرده بودیم، امّا به محض این که احمد را دید، پرسید:

«احمد! ... چند سال داری؟»

سی و نه سال.

امام فرمود: «امّا من چهل و چهار سال دارم».


90/11/4::: 3:16 ع
نظر()
  
  

 کتاب: زندگى سیاسى هشتمین امام،

مؤلف: سید جعفر شهیدى

حکمرانان از نظر برخى فرقه‏هانکته مهمى در اینجاست که باید حتما خاطرنشان کنیم. برخى از فرقه‏هاى اسلامى معتقدند که اطاعت از حکام واجب است و بهیچوجه نمى‏توان با آنان از در مخالفت درآمد و یا بر ضدشان قیام کرد. دیگر فرق نمى‏کند که ماهیت‏حاکم چه باشد، حتى اگر مرتکب بزرگترین گناهان شود و یا هتک مقدسات کند.

معناى این عقیده آن است که حاکم هر چند بیگناهان را که از اولاد رسول خدا هم باشند بکشد، باز اطاعتش واجب و تمرد از وى حرام است.

این مساله جزء معتقدات برخى از فرقه‏هاى اسلامى است مانند: اهل حدیث، عامه اهل سنت، چه پیش و چه بعد از امام اشعرى که خود او نیز به همین مطلب عقیده‏مند بود.

براى تایید این عقیده احادیثى هم به پیغمبر(ص) نسبت داده‏اند، ولى متوجه نبودند که این بر خلاف نص صریح قرآن و حکم عقلى و وجدان مى‏باشد.

بازتاب این اعتقاداین باورداشت‏بازتاب گسترده‏اى بر اندیشه‏هاى نویسندگان، مورخان و حتى علما و فقهایشان بر جاى نهاده که به موجب آن خود را مجبور مى‏دیدند که لغزشها و جنایات حکام را بپوشانند و یا توجیه و تاویل نمایند.

یکى از خواستهاى این حکام آن بود که حقایق مربوط به ائمه علیهم السلام را از نظر مردم پنهان نگه داشته و یا آنها را به گونه بدى بازگو کنند. در این باره علما، نویسندگان و مورخان از هیچ کوششى فروگذار نمى‏کردند و براى اجراى اراده حاکم که - بر حسب عقیده جبرى که خود آنها جعل کرده بودند - اراده خداست، نهایت امکانات خود را به کار مى‏گرفتند. از اینرو مى‏بینیم که در بسیارى از کتابهاى تاریخى نه تنها زندگى امامان ما نوشته نشده بلکه حتى نامشان هم برده نشده است.

دلیل این رویداد نه آن بود که امامان(ع) افرادى گمنام و ناشناخته بودند یا آنکه کسى به آنها توجهى نمى‏نمود. زیرا هر چه بود مردم یا از روى دوستى و تشیع و یا از روى دشمنى و مبارزه با آنان سر و کار داشتند. با اینوصف، حتى نام آنان را در بسیارى از کتب تاریخى نمى‏یابیم. در حالى که آنها حتى از ذکر داستانهایى مربوط به آوازخوانها، رقاصه‏ها و حتى قطاع طریق خوددارى نمى‏کردند.

اینها خیانت نسبت‏به حقیقت‏به شمار مى‏رود، یعنى این نویسندگان در برابر نسلهاى آینده خود مرتکب خیانت‏شدند و امانتى را که لازم بود بعنوان نویسنده رعایت کنند، هرگز نپاییدند.

در چنین شرایطى شیعیان اهلبیت از امکانات کمى براى ذکر حقایق مربوط به امامان خویش برخوردار بودند. آنان همواره تحت تعقیب حکام قرار گرفته و جانشان همیشه در مخاطره بود.

اکنون مى‏پرسید پس چرا خلفا آنهمه علما را ارج مى‏نهادند. چرا آنها را از دورترین نقاط نزد خود فرا مى‏خواندند. آیا این شیوه با موضع خصمانه‏اى که آنان در برابر اهلبیت اتخاذ کرده بودند منافات نداشت؟

پاسخ این سؤال روشن است. نخست علت‏سوء رفتارشان با ائمه این بود که اولا چون مى‏دانستند که حق حکمرانى از آن آنهاست پس مى‏کوشیدند تا با از بین بردنشان این حق نیز پایمال شود.

ثانیا ائمه هرگز حکام مزبور را تایید نمى‏کردند و هیچگاه از کردارشان ابراز خشنودى نمى‏داشتند.

ثالثا ائمه با رفتار نمونه و شخصیت نافذ خود بزرگترین عامل خطر براى جان خلفا و دستگاه قدرتشان به شمار مى‏رفتند.

اما اینکه چگونه علما را آنهمه تشویق مى‏کردند، براى تحقق بخشیدن به هدفها سیاسى معینى بود. البته این حمایت تا حدودى رعایت مى‏شد که زیانى براى حکومتشان در بر نداشته و علم و عالم یکى از ابزار خدمت‏به آنان مى‏بود. آنها مى‏خواستند از این مجرا هدفهاى زیر را تامین کنند:

1 - دانشمندان که طبقه آگاه جامعه را تشکیل مى‏دادند زیر مراقبت و سلطه آنها قرار گیرند.

2 - به دست این دانشمندان بسیارى از نقشه‏هاى خود را به شهادت تاریخ عملى سازند.

3 - خود را در نظر مردم دوستدار علم و عالم جلوه مى‏دادند تا بدینوسیله جلب اطمینان بیشترى کنند و طرد اهلبیت‏با استقبال از علما به نحوى جبران مى‏شد.

4 - تشویق علما وسیله‏اى براى پوشاندن چهره ائمه و به فراموشى سپردن یاد آنها بود.

پس مقام علم و عالم در حدود همین هدفها براى خلفا محترم بود. و گر نه هر بار که از سوى شخصیتى احساس خطر مى‏کردند در رهایى از چنگش به هر وسیله ممکن دست مى‏یازیدند.

احمد امین درباره منصور مى‏نویسد: «معتزلیان را هر بار که لازم مى‏دید فرا مى‏خواند و محدثان و علما را نزد خویش دعوت مى‏کرد، البته این تا وقتى بود که آنان برخوردى با سلطه‏اش پیدا نمى‏کردند، و گرنه دستگاه کیفرى علیه‏شان به کار مى‏افتاد»  .

آرى، همین منصور بود که «ابوحنیفه‏» را مسموم کرد و بر امام صادق که از بیعت‏با محمد بن عبدالله علوى سرباز زده بود، همراه با خانواده و شاگردانش، بسیار تنگ مى‏گرفت.

بهرحال، اکنون برگردیم و کلام خود را از آنجا دنبال کنیم که گفتیم حکام بسیار مى‏کوشیدند تا حقایق مربوط به ائمه(ع) باز گفته نشود و یا آنکه بگونه نادرستى آنها را به مردم عرضه مى‏کردند و در این باره از کسانى که عنوان «دانشمند» داشتند نیز کمک مى‏گرفتند.

بنابراین، این راست است اگر بگوییم ابن اثیر، طبرى، ابوالفداء، ابن العبرى، یافعى و ابن خلکان از آن دسته از دانشمندانى بودند که به حقیقت و تاریخ خیانت کردند و در نگارش وقایع انصاف و بیطرفى لازم را نداشتند.

مثلا یکى از موارد لغزش اینان که بوضوح حاکى از تعصب آنان و اطاعت کورکورانه‏شان از حکام است مطلبى است که درباره نحوه درگذشت امام رضا(ع) نوشته‏اند. طبق نوشته ایشان امام انگور خورد و آنقدر زیاد خورد که به مرگش منتهى گردید. 

ظاهرا ابن خلدون هم که شخصى اموى مشرب بود مى‏خواسته از اینان پیروى کند که در تاریخ خود چنین آورده: «چون مامون به طوس وارد شد، امام رضا بر اثر انگورى که خورده بود بطور ناگهانى در گذشت. . . » 

براستى که این حرفها عجیب است. آخر چگونه انسان مى‏تواند چنان پرخورى را درباره یک آدم معمولى بپذیرد تا چه رسد به امامى که همه به دانش، حکمت، زهد و پارسائیش اعتراف داشتند.

آیا انسان عاقل هیچ به خود اجازه چنین پندارى مى‏دهد که شخصى عاقل و حکیم همچون امام با پرخورى دست‏به خودکشى زده باشد؟

آیا کسى در طول زندگى امام به یاد دارد که وى شخصى پرخور و شکم‏پرست‏بوده باشد؟ یا بر عکس، علم و زهد و تقوا، با صرفنظر از عقل و حکمت، هرگز به انسان اجازه نمى‏دهد تا بدان حد شکم خود را انباشته از خوردنى کند.

اینها تمام ناشى از تعصب مذهبى و پیروى از تمایلات کورکورانه است که به امام چنین نسبتى را مى‏دهند و گر نه کجا عقل و وجدان آدمى چنین رویدادى را مى‏تواند تصدیق کند!

اکنون ببینیم دیگران درباره درگذشت امام(ع) چه گفته‏اند.

نظر برخى دیگر از مورخان‏با نگرشى سریع بر اقوال مورخان درباره درگذشت امام(ع) به بررسى ناهماهنگى گفته‏ها و نقطه نظرهایشان خواهیم رسید.

عده‏اى در این باره فقط خود حادثه را گزارش کرده‏اند ولى هیچگونه ذکرى از علت آن ننموده‏اند و فقط بر سبیل تردید چنین آورده‏اند: «گفته مى‏شود که او مسموم شد و درگذشت‏» (مانند یعقوبى در جلد دوم ص 80 از تاریخش).

نظر دسته سوم‏عده‏اى دیگر مسموم شدن امام را پذیرفته‏اند ولى معتقدند که این جنایت‏به دست عباسیان صورت گرفت. سید امیر على داراى همین عقیده بود که احمد امین نیز بدان اشاره کرده. 

براى این نظر سند تاریخى جز آنچه که «اربلى‏» نقل کرده، وجود ندارد. وى عبارتى مبهم در این باره نوشته: «چون دیدند که خلافت‏به اولاد على انتقال یافته على بن موسى را سم دادند و او در رمضان به طوس درگذشت‏»  .

نظر چهارم‏برخى نیز گفته‏اند امام به دست مامون مسموم گردید ولى این به رهنمود و تشویق فضل بود.

به نظر ما مامون هرگز نیازى به تشویق یا راهنمایى براى انجام این کار نداشت، چه خود موقعیت امام را بخوبى احساس مى‏کرد. روشن است که این نظریه براى تبرئه مامون ابراز شده، چه فضل مدتها پیش از امام به دست مامون کشته شده بود. از این گذشته، چگونه مى‏توان باور کرد که مامون این جنایت را تنها به خاطر خوشایند فضل انجام داده و خودش هیچگونه تمایلى بدان نداشته است!

نظر پنجم‏برخى دیگر گفته‏اند که امام به مرگ طبیعى درگذشت و هرگز مسمومیتى در کار نبود. براى اثبات این موضوع دلایلى ذکر کرده‏اند.

یکى از این افراد «ابن جوزى‏» است که پس از نقل قول از دیگران که نوشته‏اند پس از یک استحمام در برابر امام(ع) بشقابى از انگور که بوسیله سوزن زهرآلود مسموم شده بود، نهادند و او با تناول انگورها مسموم شده بدرود حیات گفت، ابن جوزى مى‏نویسد که این درست نیست که بگوییم مامون عامل مسموم کردن وى بوده باشد. چه اگر اینطور بود پس چرا آنهمه در مرگ امام ابراز حزن و اندوه مى‏کرد. این حادثه چنان بر مامون گران آمد که از شدت اندوه چند روز از خوردن و آشامیدن و هر گونه لذتى چشم پوشیده بود. 

البته عبارت ابن جوزى حاکى از آن است که مسموم شدن امام را پذیرفته ولى منکر آنست که مامون عامل این جنایت‏بوده باشد.

«اربلى‏» نیز به پیروى از ابن جوزى همین عقیده را ابراز کرده و همانگونه بر گفته خویش دلیل آورده است.

احمد امین نیز از کسانى است که معتقدند کسى غیر از مامون بود که سم را به امام خورانیده، چه او حتى پس از مرگ امام و ورودش به بغداد هنوز جامه سبز مى‏پوشید و بعلاوه، مامون با علما درباره برترى حضرت على(ع) مباحثه مى‏کرد 

دکتر احمد محمود صبحى نیز چنین پنداشته که داستان مسمومیت امام رضا(ع) از مطالب ساختگى شیعه است که هرگز بین موقعیت امام در نزد مامون که از آن همه ارجمندى برخوردار بود با خورانیدن سم به او، تناقضى احساس نمى‏کنند. 

دلایل کسانى که در تبرئه مامون از جنایت‏سم خورانى سعى کرده‏اند، به شرح زیر خلاصه مى‏گردد:

1 - پیمان ولیعهدى که به موجب آن امام پس از مامون به خلافت مى‏رسید.

2 - بزرگداشت‏شان امام و تایید شرف و علم و فضیلت وى و ارجمندى خانواده‏اش.

3 - به همسرى وى در آوردن دخترش که خود عامل تحکیم دوستى میان آن دو بود.

4 - استدلال مامون بر برترى على(ع) در برابر علما.

5 - ابراز اندوه فراوان پس از درگذشت امام بطورى که از خوردن و آشامیدن و دیگر لذتها روى گردانده بود.

6 - دفن کردن امام در کنار قبر پدرش رشید، و اینکه او خود بر جسد وى نماز گزارد.

7 - پس از درگذشت امام، او همچنان لباس سبز مى‏پوشید حتى پس از ورودش به بغداد.

8 - پیوسته با علویان به رغم اقدامهاى مکرر بر ضدش، مهربانى مى‏نمود.

9 - خلق و خوى مامون به او اجازه چنین جنایتى نمى‏داد.

10 - مسمومیت امام از جعلیات شیعه است.

این خلاصه همه دلایلى بود که تبرئه کنندگان مامون آورده‏اند. ولى بنظر ما اینان یا به تمام حقایق، علم کافى نداشتند و در نتیجه نتوانستند نظر درستى درباره این مساله تاریخى ابراز کنند، و یا آنکه حقیقت را مى‏دانستند ولى به داب پیشینیان خود بر ضد ائمه تعصب ورزیده به پیروى از هواى خویش و خلفایشان، حقایق مضر به احوالشان را لوث کرده‏اند.

واقع امر اینست که تمام چیزهایى که اینان ذکر کرده‏اند هیچکدام مانع از آن نبود که مامون براى دفع خطر وجود امام(ع) دست‏به توطئه بزند، همانگونه که قبلا هم همین بلا را بر سر وزیرش فضل بن‏سهل آورده بود. فضل نیز مقامى شامخ نزد مامون داشت و حتى اصرار داشت که دخترش را هم به وى تزویج کند.

او همچنین فرمانده خود «هرثمة بن اعین‏» را نیز به مجرد ورود به مرو سر به نیست کرد، بى‏آنکه کوچکترین مجالى براى دفاع به وى بدهد و یا شکایتش را استماع کند. توطئه‏هاى مامون گریبانگیر طاهر و فرزندانش و دیگران و دیگران نیز شد. اینان وزرا و فرماندهانش بودند که براى مامون و تحکیم پایه‏هاى قدرتش آنهمه خدمت کرده و دیگران را با زور و شمشیر به اطاعتش در آورده بودند.

با اینوصف مى‏بینیم که چگونه همه را یکى پس از دیگرى به دیار عدم فرستاد در حالى که نسبت‏به همه نیز ابراز محبت و سپاسگزارى مى‏نمود. مامون کسى بود که بخاطر سلطنت و حکومت، برادر خود را بکشت، حال چگونه به همین انگیزه از کشتن امام رضا دست‏باز دارد. آیا این معقول است که بگوییم به نظر وى امام رضا از تمام این خدمتگزاران صدیقش و حتى از برادرش محبوبتر مى‏نمود؟

اما اینکه بر مرگ امام ابراز حزن و سوگوارى نمود قضیه روشن است. مگر در آن شرایط از چنان افعى مکار و سیاست‏بازى مى‏شد انتظار شادمانى و سرور برد؟

مگر هم او نبود که فضل را کشت و سپس بر مرگش اندوه فراوان ابراز داشت  و قاتلانش را هم که به دستور خود او بودند، از دم تیغ گذرانید. بعد هم سر آنان را نزد حسن - برادر فضل - فرستاد و دخترش هم را به عقد وى درآورد. اما پس از پیروزى بر ابن شکله، حسن را نیز از مقامش سرنگون ساخت. 

طاهر را نیز خود او کشت ولى بیدرنگ یحیى بن اکثم را از سوى خود نزد فرزندانش گسیل داشت تا مراتب تسلیت‏خلیفه را به ایشان ابراز کند. سپس فرزندان طاهر را بر جاى پدر بنشاند ولى بتدریج همه را یکى پس از دیگرى سرنگون نمود.

از این قبیل جنایات، مامون بسیار کرده که اکنون مجال ذکر همه آنها نیست. به همین قیاس، عکس‏العملها و گفته‏هایش در مرگ امام رضا(ع) نیز کوچکترین ارزشى نداشت. چه اگر راست مى‏گفت پس چگونه دست‏به خون هفت تن از برادران امام بیالود و علویان را تحت‏شکنجه و آزار درآورد و به کارگزار خود در مصر نوشت که منبرها را شستشو دهد، چه بر فرازشان نام امام رضا(ع) در خطبه‏ها رانده شده بود.

مامون از چه شرافتى برخوردار بود که بگوییم کشتن امام با خلق و خوى وى ناسازگار بود. آیا کشتن آن همه افراد مگر منافاتى با مهر و محبتش داشت که پیوسته نسبت‏به آنان ابراز مى‏داشت. بنابراین، مهر ورزیش نسبت‏به امام نیز هیچگونه منافاتى با قتلش نمى‏توانست داشته باشد.

اما اینکه علویان را بزرگ مى‏داشت علت را خودش در نامه‏اى که به عباسیان نوشته، چنین بیان مى‏دارد که این بزرگداشت جزئى از سیاست وى به شمار مى‏رود. لذا پس از درگذشت امام رضا(ع) دیگر لباس سبز را - که ویژه علویان بود - نپوشید، هفت تن از برادران امام را به قتل رسانید و به فرمانروایان خود در هر نقطه‏اى دستور داد که به دستگیرى علویان بپردازند.

اما سخن احمد امین که نوشته علویان بر ضد مامون بسیار قیام کرده بودند، ادعایى است که هرگز صحت ندارد. زیرا در تاریخ حتى نام یک قیام پس از درگذشت امام رضا(ع) ثبت نشده، بجز قیام «عبدالرحمن بن احمد» در یمن که انگیزه‏اش را همه مورخان ظلم کارگزاران خلیفه نوشته‏اند، و همچنین شورش برادران امام(ع) که به خونخواهى وى برخاسته بودند.

اما اینکه گفته‏اند داستان مسمومیت امام از ساختگیهاى شیعه است، باید گفت که پیش از شیعه خود تاریخنویسان سنى این جنایت را به مامون نسبت داده بودند و شیعیان نیز شرح این داستان را در کتابهاى اهل سنت مى‏خواندند که منابع بسیارى از آنان را ما در همین کتاب ذکر کرده‏ایم.

با اینهمه اگر کسى باز در تبرئه مامون و حسن نیتش اصرار دارد به این سؤال پاسخ دهد که چرا پس از درگذشت امام، مقام ولیعهدى را به فرزندش حضرت جواد(ع) عرضه نکرد، در حالى که او نیز دامادش بود و به فضل و علم و کمالاتش نیز اعتراف مى‏کرد. حضرت جواد به رغم خردسالیش تحسین عباسیان را نسبت‏به فضل و کمال خویش برانگیخته بود. مناظره وى با «یحیى بن اکثم‏» معروف است که با چه مهارتى به سؤالهاى وى پاسخ مى‏داد   به علاوه، صغر سن نمى‏توانست‏بهانه عدم واگذارى مقام ولیعهدى به امام جواد(ع) باشد، چه ولیعهدى معنایش تصدى عملى امور مملکتى نیست و تازه خلفا و حتى رشید، پدر مامون، براى کسانى بیعت ولیعهدى گرفته بودند که بمراتب خردسالتر از امام جواد بودند.

نظر ششم که نظرى درست است!

طبق این نظر امام(ع) بدون شک مسموم گردید. کسانى که بر این عقیده‏اند گروه بزرگى را تشکیل مى‏دهند که ابن جوزى نیز بدانها اشاره کرده است.

شیعیان بطور کلى این نظر را تایید کرده‏اند مگر مرحوم اربلى در کشف الغمة که خود را همعقیده با ابن طاوس و شیخ مفید دانسته است. ولى ظاهر امر چنین است که شیخ مفید نیز قایل به مسمومیت امام بوده، چه نوشته است: آن دو - یعنى مامون و رضا - با همدیگر انگورى را تناول کردند سپس امام(ع) بیمار شد و مامون نیز خود را به بیمارى زد!!. .

یکى از امورى که بهترین دلیل بر شهادت امام(ع) به شمار مى‏رود اتفاق شیعه بر این مطلب است. چه آنان بهتر و عمیق‏تر به احوال امامان خود مى‏پرداختند و دلیلى هم براى تحریف یا کتمان حقایق در این زمینه نداشتند.

از اهل سنت و دیگران نیز گروه بسیارى از دانشمندان و مورخان هستند که منکر مرگ طبیعى امام(ع) بوده و یا لااقل مسمومیت وى را قولى مرجح دانسته‏اند. مانند این افراد:

- ابن حجر در صواعق ص 122 - ابن صباغ مالکى در فصول المهمة ص 250.

- مسعودى در اثبات الوصیة ص 208، التنبیه و الاشراف ص 203، مروج الذهب / 3 / ص 417.

- قلقشندى در مآثر الانافة فى معالم الخلافه / 1 / ص 211.

- قندوزى حنفى در ینابیع المودة ص 263 و 385.

- جرجى زیدان در تاریخ تمدن اسلامى / 2 / بخش 4 / ص 440، و در صفحه آخر از کتاب امین و مامون.

- ابوبکر خوارزمى در رساله خود - احمد شلبى در تاریخ اسلامى و تمدن اسلامى / 3 / ص 107.

- ابوالفرج اصفهانى در مقاتل الطالبین - ابوزکریا موصلى در تاریخ موصل 171 / 352 - ابن طباطبا در الآداب السلطانیة ص 218 - شبلنجى، در نور الابصار ص 176 و 177 چاپ سال 1948.

سمعانى در انسابش / 6 / ص 139.

- در سنن ابن ماجه به نقل تهذیب تهذیب الکمال فى اسماء الرجال ص 278 - عارف تامر در الامامة فی الاسلام ص 125.

- دکتر کامل مصطفى شیبى در الصلة بین التصوف و التشیع ص 226.

و بسیارى دیگر. . .

بازتاب قتل امام(ع) در زمان مامون

چون به کتابهاى تاریخى مراجعه مى‏کنیم درمى‏یابیم که شهادت امام رضا(ع) به دست مامون به وسیله سم، حتى در زمان مامون نیز امرى معروف و بر سر زبانهاى مردم بود. بطورى که مامون خود شکوه از این اتهام مى‏کرد که چرا مردم او را عامل مسموم کردن امام مى‏پنداشتند!

در روایت آمده که هنگام مرگ امام(ع) مردم اجتماع کرده و پیوسته مى‏گفتند که این مرد - یعنى مامون - وى را ترور کرده است. در این باره آنقدر صدا به اعتراض برخاست که مامون مجبور شد محمد بن جعفر، عموى امام، را به سویشان بفرستد و براى متفرق کردنشان بگوید که امام(ع) امروز براى احتراز از آشوب از منزل خارج نمى‏شود. 

ابن خلدون علت قیام ابراهیم فرزند امام موسى(ع) را آن دانسته که وى مامون را متهم به قتل برادرش مى‏نمود.  ابراهیم نیز به اتفاق مورخان به دست مامون مسموم گردید. برادرش نیز زید بن موسى که در مصر شورش کرده بود به دست همین خلیفه مسموم شد. اینکه یعقوبى نوشته که مامون ابراهیم و زید را مورد عفو قرار داد   منافاتى با آن ندارد که مدتى بعد با نیرنگ به ایشان سم خورانیده باشد. چه آنان به خونخواهى برادر خود برخاسته بودند و عفو مامون یک ژست ظاهرى مى‏بود.

طبق نقل برخى از منابع تاریخى یکى دیگر از برادران امام رضا(ع) به نام احمد بن موسى چون از حیله مامون آگاه شد. همراه سه هزار تن - و به روایتى دوازده هزار - از بغداد قیام کرد. کارگزار مامون در شیراز به نام «قتلغ خان‏» به امر خلیفه با او به مقابله برخاست و پس از کشمکشهایى هم او هم برادرش «محمد عابد» و یارانشان را به شهادت رسانید

در آن ایام برادر دیگر امام رضا(ع) به نام هارون بن موسى همراه با بیست و دو تن از علویان به سوى خراسان مى‏آمد. بزرگ این قافله خواهر امام رضا یعنى حضرت فاطمه(ع) بود  . مامون ماموران انتظامى خود را دستور داد تا بر قافله بتازند. آنها نیز همه را مجروح و پراکنده کردند. هارون نیز در این نبرد مجروح شد ولى سپس او را در حالى که بر سر سفره غذا نشسته بود غافلگیر کرده بقتل رساندند.

مى‏گویند حتى به حضرت فاطمه(ع) نیز در ساوه زهر خورانیدند که پس از چند روزى او هم به شهادت رسید

دیگر از قربانیان مامون، برادر دیگر امام(ع) به نام حمزة بن موسى بود.

با توجه به این وقایع درمى‏یابیم که مساله شهادت امام به دست مامون در همان ایام نیز امرى شایع میان مردم گردیده بود.

پیشگویى امام(ع) و اجدادش

افزون بر تمام آنچه که گذشت‏یاد این نکته نیز لازم است که امام رضا(ع) شهادتش را بوسیله زهر خود بارها پیشگویى کرده بود. به علاوه، اجداد پاکش نیز سالها پیش از وى رویداد شهادت امام رضا(ع) را خبر داده بودند.

مى‏توان روایات وارد شده در این زمینه را به دو طبقه تقسیم کرد:

1 - آن دسته از روایات که از زبان پیغمبر(ص) یا ائمه(ع) نقل شده و حاکى از به شهادت رسانیدن امام رضا در طوس است. در این باره پنج‏حدیث وارد شده.

2 - آن دسته از روایات که از خود امام رضا(ع) نقل شده که شهادتش به دست مامون و دفنش را در طوس کنار قبر هارون، پیشگویى نموده است.


  
  

کتاب: زندگى سیاسى هشتمین امام،

مؤلف: سید جعفر شهیدى

پس از آنکه امام تراژدى پیشنهاد خلافت را با توجه به جدى نبودن آن از سوى مامون، پشت‏سر نهاد، خود را در برابر صحنه‏بازى دیگرى یافت. آن اینکه مامون به رغم امتناع امام هرگز از پاى ننشست و این بار ولیعهدى خویشتن را به وى پیشنهاد کرد. در اینجا نیز امام مى‏دانست که منظور تامین هدفهاى شخصى مامون است، لذا دوباره امتناع ورزید، ولى اصرار و تهدیدهاى مامون چندان اوج گرفت که امام بناچار با پیشنهادش موافقت کرد.

دلایل امام براى پذیرفتن ولیعهدى

هنگامى امام رضا(ع) ولیعهدى مامون را پذیرفت که به این حقیقت پى برده بود که در صورت امتناع بهایى را که باید بپردازد تنها جان خودش نمى‏باشد، بلکه علویان و دوستدارانشان همه در معرض خطر واقع مى‏شوند. در حالى که اگر بر امام جایز بود که در آن شرایط، جان خویشتن را به خطر بیفکند، ولى در مورد دوستداران و شیعیان خود و یا سایر علویان هرگز به خود حق نمى‏داد که جان آنان را نیز به مخاطره دراندازد.

افزون بر این، بر امام لازم بود که جان خویشتن و شیعیان و هواخواهان را از گزندها برهاند. زیرا امت اسلامى بسیار به وجود آنان و آگاهى بخشیدنشان نیاز داشت. اینان باید باقى مى‏ماندند تا براى مردم چراغ راه و راهبر و مقتدا در حل مشکلات و هجوم شبهه‏ها باشند.

آرى، مردم به وجود امام و دستپروردگان وى نیاز بسیار داشتند، چه در آن زمان موج فکرى و فرهنگى بیگانه‏اى بر همه جا چیره شده بود و با خود ارمغان کفر و الحاد در قالب بحثهاى فلسفى و تردید نسبت‏به مبادى خداشناسى، مى‏آورد. بر امام لازم بود که بر جاى بماند و مسؤولیت‏خویش را در نجات امت‏به انجام برساند. و دیدیم که امام نیز - با وجود کوتاه بودن دوران زندگیش پس از ولیعهدى - چگونه عملا وارد این کارزار شد.

حال اگر او با رد قاطع و همیشگى ولیعهدى، هم خود و هم پیروانش را به دست نابودى مى‏سپرد این فداکارى کوچکترین تاثیرى در راه تلاش براى این هدف مهم در برنمى‏داشت.

علاوه بر این، نیل به مقام ولیعهدى یک اعتراف ضمنى از سوى عباسیان به شمار مى‏رفت دایر بر این مطلب که علویان نیز در حکومت‏سهم شایسته‏اى داشتند.

دیگر از دلایل قبول ولیعهدى از سوى امام آن بود که اهلبیت را مردم در صحنه سیاست‏حاضر بیابند و به دست فراموشیشان نسپارند، و نیز گمان نکنند که آنان همانگونه که شایع شده بود، فقط علما و فقهایى هستند که در عمل هرگز به کار ملت نمى‏آیند. شاید امام نیز خود به این نکته اشاره مى‏کرد هنگامى که «ابن عرفه‏» از وى پرسید:

- اى فرزند رسول خدا، به چه انگیزه‏اى وارد ماجراى ولیعهد شدى؟

امام پاسخ داد:

به همان انگیزه‏اى که جدم على(ع) را وادار به ورود در شورا نمود. (1)

گذشته از همه اینها، امام در ایام ولیعهدى خویش چهره واقعى مامون را به همه شناساند و با افشا ساختن نیت و هدفهاى وى در کارهایى که انجام مى‏داد، هرگونه شبهه و تردیدى را از نظر مردم برداشت.

آیا امام خود رغبتى به این کار داشت؟

اینها که گفتیم هرگز دلیلى بر میل باطنى امام براى پذیرفتن ولیعهدى نمى‏باشد. بلکه همانگونه که حوادث بعدى اثبات کرد، او مى‏دانست که هرگز از دسیسه‏هاى مامون و دار و دسته‏اش در امان نخواهد بود و گذشته از جانش، مقامش نیز تا مرگ مامون پایدار نخواهد ماند. امام بخوبى درک مى‏کرد که مامون به هر وسیله‏اى که شده در مقام نابودى وى - جسمى یا معنوى - برخواهد آمد.

تازه اگر هم فرض مى‏شد که مامون هیچ نیت‏شومى در دل نداشت. با توجه به سن امام امید زیستنش تا پس از مرگ مامون بسیار ضعیف مى‏نمود. پس اینها هیچ کدام براى توجیه پذیرفتن ولیعهدى براى امام کافى نبود.

از همه اینها که بگذریم و فرض را بر این بگذاریم که امام امید به زنده ماندن تا پس از درگذشت مامون را نیز مى‏داشت، ولى برخوردش با عوامل ذى نفوذى که خشنود از شیوه حکمرانى وى نبودند، حتمى بود. همچنین توطئه‏هاى عباسیان و دار و دسته‏شان و بسیج همه نیروها و ناراضیان اهل دنیا بر ضد حکومت امام که اجراى احکام خدا به شیوه جدش پیامبر(ص) و على(ع) باید پیاده مى‏شد، امام را با همان مشکلات زیانبارى روبرو مى‏ساختند که برایتان در فصل گذشته شرح دادیم. در آنجا گفتیم که حتى مردم نیز حکومت‏حق و عدل امام(ع) را در آن شرایط نمى‏توانستند تحمل کنند.

فقط اتخاذ موضع منفى درست‏بودبا توجه به تمام آنچه که گفته شد در مى‏یابیم که براى امام(ع) طبیعى بود که اندیشه رسیدن به حکومت را از چنین راهى پر زیان و خطر از سر بدر کند، چه نه تنها هیچ یک از هدفهاى وى را به تحقق نمى‏رساند، بلکه بر عکس سبب نابودى علویان و پیروانشان همراه با هدفها و آمالشان نیز مى‏گردید.

بنابراین، اقدام مثبت در این جهت‏یک عمل افتخارآمیز و بى منطق قلمداد مى‏شد.

برنامه پیشگیرى امام‏اکنون که امام رضا(ع) در پذیرفتن ولیعهدى از خود اختیارى ندارد، و نه مى‏تواند این مقام را وسیله رسیدن به هدفهاى خویش قرار دهد، چه زیانهاى گرانبارى بر پیکر امت اسلامى وارد آمده دینشان هم به خطر مى‏افتد. . . و از سویى هم امام نمى‏تواند ساکت‏بنشیند و چهره موافق در برابر اقدامات دولتمردان نشان بدهد. . . . پس باید برنامه‏اى بریزد که در جهت‏خنثى کردن توطئه‏هاى مامون پیش برود.

اکنون در این باره سخن خواهیم راند.

پى‏نوشت:

(1) مراجعه شود به: مناقب آل ابى‏طالب / 4 / ص 364 - معادن الحکمة / ص 192 - عیون اخبار الرضا / 2 / ص 40 - بحار / 49 / ص 140 و 141.


  
  

 

انتخاب نام پیامبر اکرم(ص) و اسماء ائمه اطهار (ع) بر نوزادان درصدر انتخاب نام برای نوزادان در خانواده‌های ایرانی است.

به گزارش واحد مرکزی خبر ؛ در این میان علاقه مردم ایران به حضرت محمد(ص) ‌وصف ناشدنی و هم اکنون نام محمد دو میلیون و451هزار و770بار در پایگاه جمعیتی کشور به ثبت رسیده است.

القاب ایشان در مجموع بیش از733هزار بار در پایگاه اطلاعات جمعیتی کشور ثبت شده است که در این بین نام‌های مصطفی با402هزار و816 ، امین198هزار و491و یاسین72هزار و622 بار ثبت، بیشترین فراوانی را داشته‌ است.

همچنین القاب و کنیه‌های حضرت علی بن موسی بیش از یک میلیون بار در پایگاه اطلاعات جمعیت به ثبت رسیده است که در این بین نام «رضا» با ثبت یک میلیون و23هزار و484بار بیشترین فراوانی را دارد.

بررسی آمار نام گذاری ایرانیان در پایگاه اطلاعات جمعیتی کشور نشان می‌دهد که نام «حسن» نیز بیش از یک میلیون بار در این پایگاه به ثبت رسیده است.

همچنین بر اساس این آمار مجموع القاب و کنیه‌های امام حسن(ع) نیز بیش از366هزار بار به ثبت رسیده است.


  
  
<      1   2   3   4      >
پیامهای عمومی ارسال شده
+ سلام به همه دوستان و پوزش بخاطر این وقفه التماس دعا
+ سلام. پیشاپیش سال نو مبارک. امیدوارم سالی سرشار از سلامتی و شادی در پیش رو داشته باشید. به امید صبح ظهور: اللهم عجل لولیک الفرج و العافیه و النصر و جعلنا من خیر انصاره و اعوانه و شیعته و المستشهدین بین یدیه التماس دعا
+ سلام. پیشاپیش سال نو مبارک. امیدوارم سالی سرشار از سلامتی و شادی در پیش رو داشته باشید. به امید صبح ظهور: اللهم عجل لولیک الفرج و العافیه و النصر و جعلنا من خیر انصاره و اعوانه و شیعته و المستشهدین بین یدیه التماس دعا
+ سلام. پیشاپیش سال نو مبارک. امیدوارم سالی سرشار از سلامتی و شادی در پیش رو داشته باشید. به امید صبح ظهور: اللهم عجل لولیک الفرج و العافیه و النصر و جعلنا من خیر انصاره و اعوانه و شیعته و المستشهدین بین یدیه التماس دعا
+ مفتی اعظم سوریه: اسلام ناب امام خمینی همان خطبه ی حجةالوداع است
+ همه با هم در میعاد گاه جمعه 12 اسفند من رای می دهم تو رای می دهی ما رای می دهیم.
+ همه با هم در میعاد گاه جمعه 12 اسفند من رای می دهم تو رای می دهی ما رای می دهیم.
+ من رای می دهم تو رای می دهی ما رای می دهیم.
+ تولدت مبارک امین جان
+ اقای نباتی تولدت مبارک