کاپیتان تیم ملی فوتبال ایران پس از توافق با باشگاه استقلال با این تیم قرارداد بست.
جواد نکونام پس از مذاکرات چند ساعته با مسئولان این باشگاه به توافق رسید و قرارداد یک ساله خود را با استقلال امضا کرد.
با توجه به اینکه باشگاه استقلال فعلا از نظر مالی نمیتواند پول رضایتنامه جواد نکونام را به اوساسونا بدهد، قرار شد نکونام خودش پول رضایتنامه را به باشگاه اسپانیایی بدهد و سپس با دریافت چکی از باشگاه استقلال پول رضایتنامهاش را از این باشگاه بگیرد.
با قطعی شدن حضور نکونام در استقلال پیراهن شماره 6 این تیم به وی تعلق میگیرد. همچنین پیش از این قلعهنویی گفته بود اگر نکونام به استقلال بیاید بازوبند کاپیتانی به او میرسد.
میلاد عرفان پور شاعر توانمند کشورمان برای مردم مظلوم میانمار و جنایاتی که بر آنها روا میشود شعری سروده و برای انتشار در اختیار خبرگزاری فارس قرار داده است. این شعر به شرح زیر است:
سروده شد با دلی سوخته برای مردم میانمار
به این آتش برس! هیزم مهیا کن! مهیاتر!
گلستانیم ما در آتش نمرود زیبا تر
مهیا کن که ما از آتش شیطان نمیترسیم
که در آغوش آتش میشود ققنوس ماناتر
خبر از دود آه ما به دلها میرود مادام
تو در هر شعله نفرینیتری هر شعله رسواتر
تو مست از شعله فریاد ما آرام میگیری
و ما را نالهای ماندهست صدها بار گیراتر
دریغا پیرو بودا به کار زنده سوزاندن
دریغاتر از این غوغای خاموشی! دریغاتر !
شما را مردگانی هست - سر تا پای در آتش-
شما در زندگانی نیز میسوزید، پیداتر
بسوزانیدمان، خورشید محشر نیز در راه است
خدا، تنها خدا با ماست با مایی که تنهاتر
... اغثنا یا غیاث المستغیثین! راه دشوار است
اگرچه نیست در رنج سفر از ما شکیباتر
اولش خیال کردم الکی بهش میگویند رمبو. اما بعدش که شروع به شیرینکاری کرد، فهمیدم حضرت آقا کپی برابر اصل آن بازیگر آمریکایی است.
تا حالا آدم به این باحالی و مؤمن ندیدم. نمازش اصلاً ترک نمیشود. بیست و چهار ساعت در حال عبادت و صلوات فرستادن و کمک به این و آن است. عراقیها که هیچ، ما هم ازش راضی راضی هستیم. عجب جوان خوب و باصفاییه. تمیز و مرتب و سر به زیر. به کوچک و بزرگ، چه عراقی و چه ایرانی زودتر از طرف سلام میکند و احترام نظامی به جا میآورد. سمبل یک اسیر خوب و بیدردسره. چکیده منشور ژنو درباره اسراست.
نه اینکه دلم برایش تنگ نشودها، نه! خیلی هم دوست دارم پیشمان بماند. اما ترسم از این است که پیش این بعثیهای بیپدر و مادر کافر بماند و اخلاقش فاسد بشود. هر چی نباشد ما امانتداریم و دوست دارم وقتی صحیح و سلامت پیش خانوادهاش برگشت یک ذره هم از تربیت درستش کم نشده باشد. دوست ندارم فحشهای خواهر و مادر و پاسور و قمار یاد بگیرد. آخر تو که نمیدانی، این بعثیهای هیچیندار، حتی سر شپشهای سرشان با هم قمار میکنند! هر چی بهششان سخت میگیریم که بابا قمار خوبیت ندارد، از قدیم گفتهاند قمارباز، نه قماربر، اما مگر تو آن مُخشان میرود؟
چی؟ میشناسیش، اصلاً تو ارودگاه خودت بوده، همین جاسم رمبو؟ خب مرد مؤمن زودتر میگفتی ما این قدر دروغ نمیگفتیم و خودمان را پیشات ضایع نمیکردیم. ببین سرهنگ، به خدا حاضرم این جاسم رمبوی درب و داغان را با صد تا بعثی کافر اخلاق سگی تاخت بزنم، نه؟ خب با دویست تا. نه، سیصد تا. به خدا از دستش جان به سر شدهام. کم مانده روانی بشوم از دستش. چی؟ با مکافات از دستش خلاص شدی؟ پس بگو این آشیه که تو برایم پختی که نیم متر روغن روش ماسیده.
ای برادر، از کجا بگویم. روز اوّل که به ارودگاه آوردنش فکر کردم از آن سربازان شیرین عقل کم حواس است که به زور کتک و لگد و پس گردنی به سربازی رفته و بعد به خط مقدم فرستادنش و او در یک فرصت مناسب به ما پناهنده شده. دیدم همین که وارد اردوگاه شد، اسرای دیگر همان یککم رنگی که به صورتهای سیاه سوختهشان بود را باختند و یک عزاداری پرمایه به راه انداختند که ای وای، بدبخت و بیچاره شدیم که باز سر و کله جاسم رمبو پیدا شده.
اولش خیال کردم الکی بهش میگویند رمبو. اما بعدش که شروع به شیرینکاری کرد، فهمیدم حضرت آقا کپی برابر اصل آن بازیگر آمریکایی بیپدر و مادر است. نخند که بگویم، خدا چکارت نکند. ای کاش در همان خط مقدم وقتی داشتند اسیرش میکردند یک خمپاره تو فرق سرش میخورد تا ما به این عذاب الیم دچار نشویم. آنطور که از حرفهای اسرای همشهری یا همگردانیاش فهمیدم، در عراق که بوده سر و تهاش را که میزدند یا در سینماهای بدبو و فکستنی بغداد بوده یا پای ویدیو و تلویزیون فیلمهای بزن بکش را چهارچشمی نگاه میکرده. میگویند با این هیکل زهوار در رفته آنقدر در باشگاههای کاراته و کونگفو کتک خورده که استادان واقعی چین و بروسلی مرحوم این قدر کتک نخوردهاند.
با شروع جنگ داوطلبانه ثبتنام کرده و اصرار میکند که همان اول بسماللّه بفرستندش خط مقدم. تو خط مقدم هم زرت و زرت مهمات هدر میداده و بیستوچهار ساعت روی خاکریز به طرف نیروهای ایرانی شلیک میکرده و داد و هوار میکرده که باید حمله بکنند و ایرانیها را تار و مار کنند. هر چی فرمانده خط که یک بعثی ترسوی گردن کلفت خالهباجی بوده، بهش توپ و تشر و التماس میکند که جان جدّت حاجی مقوا از خر شیطان بیا پایین و بگذار این چند صباح زندگی سگی را با خیال راحت به گور برسانیم، تو آن مُخ درِپیتش نمیرفته. بعد هم که اسیر میشود، آن هم با چه مکافاتی.
اگر بچههای آذری لشکر عاشورا، با مشت و لگد و تهدید آرامش نکرده بودند، معلوم نیست چکار میکرده. روز اول که جمال مهوش جهانسوزش در اردوگاه ما آفتابی شد، ساعت اول میخواسته قاطی آشغالهای بدبوی پشت کامیون شهرداری فرار بکند که موفق نمیشود. از آن به بعد مکافات ما شروع شد. مردک روانی یک بار با یک قاشق چهل متر تونل زده بود، آن هم دور از چشم نگهبانها و عراقیهای دیگر! اما از شانس خوب ما و بد او، سر از کجا در آورد؟ از چاه فاضلاب پشت توالتها! سه روز تو حمام زیر دوش بود تا بوی گند از بدنش دور شد. بدمصب چهل تا صابون خوشبو حروم کرد!
دفعه بعد میخواست با یک چوب بلند مثل ورزشکارانی که از مانع میپرند، از روی سیم خاردارها بپرد که چوبش شکست و افتاد روی سیم خاردارها که برق سه فاز داشت. تمام موهای بدنش سیخ شده بود و تا یک هفته چشمانش مثل لامپ دویست وات برق میزد.
از دستش چه مکافاتها که کشیدیم و میکشیم. جان مادرت، تو رو به هر کی دوست داری، بیا و مردانگی کن و این کلهخراب را ببر و جان ما را نجات بده. چی، نمیتوانی ببریش، برای چی؟ نه بابا. راست میگویی. تو خطمقدم. اِاِاِ. کشت؟ یعنی همین طور الکی الکی؟ فرماندهاش مجروح شد و درد میکشید و از دهنش میپره که جاسم مرا بکش و راحتم کن و این جاسم بدمصب هم مثل فیلمهای آمریکایی بهش تیر خلاص میزند؟ زکی! پس بگو چرا این قدر فرماندهان بعثی ازش میترسند. ببین سرهنگ میگویم یک کاری بکنیم. من حاضرم با مسئولیت خودم ببرمش لب مرز و با یک پسگردنی جانانه بفرستمش وردست ننه باباش. به جان سرهنگ شوخی نمیکنم، راست میگویم. حالا از شوخی گذشته، این جاسم رمبو را در برابر چند تا اسیر بعثی تاخت بزنیم؟ چی نمیخواهی؟ جهنم، چهارصد تا اسیر میگیرم جاسم را میدهم. باشد، جهنم و ضرر، پانصد تا میگیرم و جاسم را میدهم. باشد، ششصد تا اسیر میگیرم و... .
*داوود امیریان
وحید هاشمیان در روز تولدش برای همیشه از فوتبال خداحافظی کرد.
به نقل از سایت وحید هاشمیان، این بازیکن در سی و ششمین سالروز تولد خود، همزمان با یک ماهگی تولد دخترش النا برای همیشه از عرصه بازی فوتبال خداحافظی کرد.
هاشمیان فوتبال خود را در باشگاه فتح آغاز کرد و سپس به پاس تهران پیوست. بعد از پاس به بوندسلیگای آلمان رفت و بهترتیب در تیمهای هامبورگ، بوخوم، بایرنمونیخ و هانوفر بازی کرد و بعد از آن بار دیگر به بوخوم بازگشت. در پایان فصل 10-2009 از این تیم جدا شد و به ایران برگشت و یک فصل و نیم برای پرسپولیس بازی کرد.
هاشمیان در ترکیب تیم ملی ایران نیز بازیهای درخشانی ارائه کرد و با گلهای او به قطر و ژاپن راه صعود تیم ملی فوتبال کشورمان به جام جهانی 2006 هموارتر شد. وحید در 50 بازی ملی 15 گل بهثمر رسانده است. (4 گل به قزاقستان، 2 گل به قطر، 2 گل به ژاپن، یک گل به عمان، توگو، کاستاریکا، بوسنی و هرزگوین، کرهجنوبی و جامائیکا)
او پس از رقابتهای انتخابی جام جهانی 2010 آفریقای جنوبی از بازیهای ملی خداحافظی کرد و گفت که ترجیح میدهد فضا را برای جوانترها باز کند.
هاشمیان بهترین گلزن در میان لژیونرهای ایرانی بوندسلیگا بوده و 38 گل در این رقابتها بهثمر رسانده است. وی از سوی فدراسیون فوتبال عنوان بازیکن اخلاق فصل 90-89 را نیز از آن خود کرد.
هاشمیان چندی پیش مدرک مربیگری درجه A یوفا را نیز با شرکت در کلاسهای مخصوص دریافت کرد.