حکمرانان از نظر برخى فرقههانکته مهمى در اینجاست که باید حتما خاطرنشان کنیم. برخى از فرقههاى اسلامى معتقدند که اطاعت از حکام واجب است و بهیچوجه نمىتوان با آنان از در مخالفت درآمد و یا بر ضدشان قیام کرد. دیگر فرق نمىکند که ماهیتحاکم چه باشد، حتى اگر مرتکب بزرگترین گناهان شود و یا هتک مقدسات کند.
معناى این عقیده آن است که حاکم هر چند بیگناهان را که از اولاد رسول خدا هم باشند بکشد، باز اطاعتش واجب و تمرد از وى حرام است.
این مساله جزء معتقدات برخى از فرقههاى اسلامى است مانند: اهل حدیث، عامه اهل سنت، چه پیش و چه بعد از امام اشعرى که خود او نیز به همین مطلب عقیدهمند بود.
براى تایید این عقیده احادیثى هم به پیغمبر(ص) نسبت دادهاند، ولى متوجه نبودند که این بر خلاف نص صریح قرآن و حکم عقلى و وجدان مىباشد.
بازتاب این اعتقاداین باورداشتبازتاب گستردهاى بر اندیشههاى نویسندگان، مورخان و حتى علما و فقهایشان بر جاى نهاده که به موجب آن خود را مجبور مىدیدند که لغزشها و جنایات حکام را بپوشانند و یا توجیه و تاویل نمایند.
یکى از خواستهاى این حکام آن بود که حقایق مربوط به ائمه علیهم السلام را از نظر مردم پنهان نگه داشته و یا آنها را به گونه بدى بازگو کنند. در این باره علما، نویسندگان و مورخان از هیچ کوششى فروگذار نمىکردند و براى اجراى اراده حاکم که - بر حسب عقیده جبرى که خود آنها جعل کرده بودند - اراده خداست، نهایت امکانات خود را به کار مىگرفتند. از اینرو مىبینیم که در بسیارى از کتابهاى تاریخى نه تنها زندگى امامان ما نوشته نشده بلکه حتى نامشان هم برده نشده است.
دلیل این رویداد نه آن بود که امامان(ع) افرادى گمنام و ناشناخته بودند یا آنکه کسى به آنها توجهى نمىنمود. زیرا هر چه بود مردم یا از روى دوستى و تشیع و یا از روى دشمنى و مبارزه با آنان سر و کار داشتند. با اینوصف، حتى نام آنان را در بسیارى از کتب تاریخى نمىیابیم. در حالى که آنها حتى از ذکر داستانهایى مربوط به آوازخوانها، رقاصهها و حتى قطاع طریق خوددارى نمىکردند.
اینها خیانت نسبتبه حقیقتبه شمار مىرود، یعنى این نویسندگان در برابر نسلهاى آینده خود مرتکب خیانتشدند و امانتى را که لازم بود بعنوان نویسنده رعایت کنند، هرگز نپاییدند.
در چنین شرایطى شیعیان اهلبیت از امکانات کمى براى ذکر حقایق مربوط به امامان خویش برخوردار بودند. آنان همواره تحت تعقیب حکام قرار گرفته و جانشان همیشه در مخاطره بود.
اکنون مىپرسید پس چرا خلفا آنهمه علما را ارج مىنهادند. چرا آنها را از دورترین نقاط نزد خود فرا مىخواندند. آیا این شیوه با موضع خصمانهاى که آنان در برابر اهلبیت اتخاذ کرده بودند منافات نداشت؟
پاسخ این سؤال روشن است. نخست علتسوء رفتارشان با ائمه این بود که اولا چون مىدانستند که حق حکمرانى از آن آنهاست پس مىکوشیدند تا با از بین بردنشان این حق نیز پایمال شود.
ثانیا ائمه هرگز حکام مزبور را تایید نمىکردند و هیچگاه از کردارشان ابراز خشنودى نمىداشتند.
ثالثا ائمه با رفتار نمونه و شخصیت نافذ خود بزرگترین عامل خطر براى جان خلفا و دستگاه قدرتشان به شمار مىرفتند.
اما اینکه چگونه علما را آنهمه تشویق مىکردند، براى تحقق بخشیدن به هدفها سیاسى معینى بود. البته این حمایت تا حدودى رعایت مىشد که زیانى براى حکومتشان در بر نداشته و علم و عالم یکى از ابزار خدمتبه آنان مىبود. آنها مىخواستند از این مجرا هدفهاى زیر را تامین کنند:
1 - دانشمندان که طبقه آگاه جامعه را تشکیل مىدادند زیر مراقبت و سلطه آنها قرار گیرند.
2 - به دست این دانشمندان بسیارى از نقشههاى خود را به شهادت تاریخ عملى سازند.
3 - خود را در نظر مردم دوستدار علم و عالم جلوه مىدادند تا بدینوسیله جلب اطمینان بیشترى کنند و طرد اهلبیتبا استقبال از علما به نحوى جبران مىشد.
4 - تشویق علما وسیلهاى براى پوشاندن چهره ائمه و به فراموشى سپردن یاد آنها بود.
پس مقام علم و عالم در حدود همین هدفها براى خلفا محترم بود. و گر نه هر بار که از سوى شخصیتى احساس خطر مىکردند در رهایى از چنگش به هر وسیله ممکن دست مىیازیدند.
احمد امین درباره منصور مىنویسد: «معتزلیان را هر بار که لازم مىدید فرا مىخواند و محدثان و علما را نزد خویش دعوت مىکرد، البته این تا وقتى بود که آنان برخوردى با سلطهاش پیدا نمىکردند، و گرنه دستگاه کیفرى علیهشان به کار مىافتاد» .
آرى، همین منصور بود که «ابوحنیفه» را مسموم کرد و بر امام صادق که از بیعتبا محمد بن عبدالله علوى سرباز زده بود، همراه با خانواده و شاگردانش، بسیار تنگ مىگرفت.
بهرحال، اکنون برگردیم و کلام خود را از آنجا دنبال کنیم که گفتیم حکام بسیار مىکوشیدند تا حقایق مربوط به ائمه(ع) باز گفته نشود و یا آنکه بگونه نادرستى آنها را به مردم عرضه مىکردند و در این باره از کسانى که عنوان «دانشمند» داشتند نیز کمک مىگرفتند.
بنابراین، این راست است اگر بگوییم ابن اثیر، طبرى، ابوالفداء، ابن العبرى، یافعى و ابن خلکان از آن دسته از دانشمندانى بودند که به حقیقت و تاریخ خیانت کردند و در نگارش وقایع انصاف و بیطرفى لازم را نداشتند.
مثلا یکى از موارد لغزش اینان که بوضوح حاکى از تعصب آنان و اطاعت کورکورانهشان از حکام است مطلبى است که درباره نحوه درگذشت امام رضا(ع) نوشتهاند. طبق نوشته ایشان امام انگور خورد و آنقدر زیاد خورد که به مرگش منتهى گردید.
ظاهرا ابن خلدون هم که شخصى اموى مشرب بود مىخواسته از اینان پیروى کند که در تاریخ خود چنین آورده: «چون مامون به طوس وارد شد، امام رضا بر اثر انگورى که خورده بود بطور ناگهانى در گذشت. . . »
براستى که این حرفها عجیب است. آخر چگونه انسان مىتواند چنان پرخورى را درباره یک آدم معمولى بپذیرد تا چه رسد به امامى که همه به دانش، حکمت، زهد و پارسائیش اعتراف داشتند.
آیا انسان عاقل هیچ به خود اجازه چنین پندارى مىدهد که شخصى عاقل و حکیم همچون امام با پرخورى دستبه خودکشى زده باشد؟
آیا کسى در طول زندگى امام به یاد دارد که وى شخصى پرخور و شکمپرستبوده باشد؟ یا بر عکس، علم و زهد و تقوا، با صرفنظر از عقل و حکمت، هرگز به انسان اجازه نمىدهد تا بدان حد شکم خود را انباشته از خوردنى کند.
اینها تمام ناشى از تعصب مذهبى و پیروى از تمایلات کورکورانه است که به امام چنین نسبتى را مىدهند و گر نه کجا عقل و وجدان آدمى چنین رویدادى را مىتواند تصدیق کند!
اکنون ببینیم دیگران درباره درگذشت امام(ع) چه گفتهاند.
نظر برخى دیگر از مورخانبا نگرشى سریع بر اقوال مورخان درباره درگذشت امام(ع) به بررسى ناهماهنگى گفتهها و نقطه نظرهایشان خواهیم رسید.
عدهاى در این باره فقط خود حادثه را گزارش کردهاند ولى هیچگونه ذکرى از علت آن ننمودهاند و فقط بر سبیل تردید چنین آوردهاند: «گفته مىشود که او مسموم شد و درگذشت» (مانند یعقوبى در جلد دوم ص 80 از تاریخش).
نظر دسته سومعدهاى دیگر مسموم شدن امام را پذیرفتهاند ولى معتقدند که این جنایتبه دست عباسیان صورت گرفت. سید امیر على داراى همین عقیده بود که احمد امین نیز بدان اشاره کرده.
براى این نظر سند تاریخى جز آنچه که «اربلى» نقل کرده، وجود ندارد. وى عبارتى مبهم در این باره نوشته: «چون دیدند که خلافتبه اولاد على انتقال یافته على بن موسى را سم دادند و او در رمضان به طوس درگذشت» .
نظر چهارمبرخى نیز گفتهاند امام به دست مامون مسموم گردید ولى این به رهنمود و تشویق فضل بود.
به نظر ما مامون هرگز نیازى به تشویق یا راهنمایى براى انجام این کار نداشت، چه خود موقعیت امام را بخوبى احساس مىکرد. روشن است که این نظریه براى تبرئه مامون ابراز شده، چه فضل مدتها پیش از امام به دست مامون کشته شده بود. از این گذشته، چگونه مىتوان باور کرد که مامون این جنایت را تنها به خاطر خوشایند فضل انجام داده و خودش هیچگونه تمایلى بدان نداشته است!
نظر پنجمبرخى دیگر گفتهاند که امام به مرگ طبیعى درگذشت و هرگز مسمومیتى در کار نبود. براى اثبات این موضوع دلایلى ذکر کردهاند.
یکى از این افراد «ابن جوزى» است که پس از نقل قول از دیگران که نوشتهاند پس از یک استحمام در برابر امام(ع) بشقابى از انگور که بوسیله سوزن زهرآلود مسموم شده بود، نهادند و او با تناول انگورها مسموم شده بدرود حیات گفت، ابن جوزى مىنویسد که این درست نیست که بگوییم مامون عامل مسموم کردن وى بوده باشد. چه اگر اینطور بود پس چرا آنهمه در مرگ امام ابراز حزن و اندوه مىکرد. این حادثه چنان بر مامون گران آمد که از شدت اندوه چند روز از خوردن و آشامیدن و هر گونه لذتى چشم پوشیده بود.
البته عبارت ابن جوزى حاکى از آن است که مسموم شدن امام را پذیرفته ولى منکر آنست که مامون عامل این جنایتبوده باشد.
«اربلى» نیز به پیروى از ابن جوزى همین عقیده را ابراز کرده و همانگونه بر گفته خویش دلیل آورده است.
احمد امین نیز از کسانى است که معتقدند کسى غیر از مامون بود که سم را به امام خورانیده، چه او حتى پس از مرگ امام و ورودش به بغداد هنوز جامه سبز مىپوشید و بعلاوه، مامون با علما درباره برترى حضرت على(ع) مباحثه مىکرد
دکتر احمد محمود صبحى نیز چنین پنداشته که داستان مسمومیت امام رضا(ع) از مطالب ساختگى شیعه است که هرگز بین موقعیت امام در نزد مامون که از آن همه ارجمندى برخوردار بود با خورانیدن سم به او، تناقضى احساس نمىکنند.
دلایل کسانى که در تبرئه مامون از جنایتسم خورانى سعى کردهاند، به شرح زیر خلاصه مىگردد:
1 - پیمان ولیعهدى که به موجب آن امام پس از مامون به خلافت مىرسید.
2 - بزرگداشتشان امام و تایید شرف و علم و فضیلت وى و ارجمندى خانوادهاش.
3 - به همسرى وى در آوردن دخترش که خود عامل تحکیم دوستى میان آن دو بود.
4 - استدلال مامون بر برترى على(ع) در برابر علما.
5 - ابراز اندوه فراوان پس از درگذشت امام بطورى که از خوردن و آشامیدن و دیگر لذتها روى گردانده بود.
6 - دفن کردن امام در کنار قبر پدرش رشید، و اینکه او خود بر جسد وى نماز گزارد.
7 - پس از درگذشت امام، او همچنان لباس سبز مىپوشید حتى پس از ورودش به بغداد.
8 - پیوسته با علویان به رغم اقدامهاى مکرر بر ضدش، مهربانى مىنمود.
9 - خلق و خوى مامون به او اجازه چنین جنایتى نمىداد.
10 - مسمومیت امام از جعلیات شیعه است.
این خلاصه همه دلایلى بود که تبرئه کنندگان مامون آوردهاند. ولى بنظر ما اینان یا به تمام حقایق، علم کافى نداشتند و در نتیجه نتوانستند نظر درستى درباره این مساله تاریخى ابراز کنند، و یا آنکه حقیقت را مىدانستند ولى به داب پیشینیان خود بر ضد ائمه تعصب ورزیده به پیروى از هواى خویش و خلفایشان، حقایق مضر به احوالشان را لوث کردهاند.
واقع امر اینست که تمام چیزهایى که اینان ذکر کردهاند هیچکدام مانع از آن نبود که مامون براى دفع خطر وجود امام(ع) دستبه توطئه بزند، همانگونه که قبلا هم همین بلا را بر سر وزیرش فضل بنسهل آورده بود. فضل نیز مقامى شامخ نزد مامون داشت و حتى اصرار داشت که دخترش را هم به وى تزویج کند.
او همچنین فرمانده خود «هرثمة بن اعین» را نیز به مجرد ورود به مرو سر به نیست کرد، بىآنکه کوچکترین مجالى براى دفاع به وى بدهد و یا شکایتش را استماع کند. توطئههاى مامون گریبانگیر طاهر و فرزندانش و دیگران و دیگران نیز شد. اینان وزرا و فرماندهانش بودند که براى مامون و تحکیم پایههاى قدرتش آنهمه خدمت کرده و دیگران را با زور و شمشیر به اطاعتش در آورده بودند.
با اینوصف مىبینیم که چگونه همه را یکى پس از دیگرى به دیار عدم فرستاد در حالى که نسبتبه همه نیز ابراز محبت و سپاسگزارى مىنمود. مامون کسى بود که بخاطر سلطنت و حکومت، برادر خود را بکشت، حال چگونه به همین انگیزه از کشتن امام رضا دستباز دارد. آیا این معقول است که بگوییم به نظر وى امام رضا از تمام این خدمتگزاران صدیقش و حتى از برادرش محبوبتر مىنمود؟
اما اینکه بر مرگ امام ابراز حزن و سوگوارى نمود قضیه روشن است. مگر در آن شرایط از چنان افعى مکار و سیاستبازى مىشد انتظار شادمانى و سرور برد؟
مگر هم او نبود که فضل را کشت و سپس بر مرگش اندوه فراوان ابراز داشت و قاتلانش را هم که به دستور خود او بودند، از دم تیغ گذرانید. بعد هم سر آنان را نزد حسن - برادر فضل - فرستاد و دخترش هم را به عقد وى درآورد. اما پس از پیروزى بر ابن شکله، حسن را نیز از مقامش سرنگون ساخت.
طاهر را نیز خود او کشت ولى بیدرنگ یحیى بن اکثم را از سوى خود نزد فرزندانش گسیل داشت تا مراتب تسلیتخلیفه را به ایشان ابراز کند. سپس فرزندان طاهر را بر جاى پدر بنشاند ولى بتدریج همه را یکى پس از دیگرى سرنگون نمود.
از این قبیل جنایات، مامون بسیار کرده که اکنون مجال ذکر همه آنها نیست. به همین قیاس، عکسالعملها و گفتههایش در مرگ امام رضا(ع) نیز کوچکترین ارزشى نداشت. چه اگر راست مىگفت پس چگونه دستبه خون هفت تن از برادران امام بیالود و علویان را تحتشکنجه و آزار درآورد و به کارگزار خود در مصر نوشت که منبرها را شستشو دهد، چه بر فرازشان نام امام رضا(ع) در خطبهها رانده شده بود.
مامون از چه شرافتى برخوردار بود که بگوییم کشتن امام با خلق و خوى وى ناسازگار بود. آیا کشتن آن همه افراد مگر منافاتى با مهر و محبتش داشت که پیوسته نسبتبه آنان ابراز مىداشت. بنابراین، مهر ورزیش نسبتبه امام نیز هیچگونه منافاتى با قتلش نمىتوانست داشته باشد.
اما اینکه علویان را بزرگ مىداشت علت را خودش در نامهاى که به عباسیان نوشته، چنین بیان مىدارد که این بزرگداشت جزئى از سیاست وى به شمار مىرود. لذا پس از درگذشت امام رضا(ع) دیگر لباس سبز را - که ویژه علویان بود - نپوشید، هفت تن از برادران امام را به قتل رسانید و به فرمانروایان خود در هر نقطهاى دستور داد که به دستگیرى علویان بپردازند.
اما سخن احمد امین که نوشته علویان بر ضد مامون بسیار قیام کرده بودند، ادعایى است که هرگز صحت ندارد. زیرا در تاریخ حتى نام یک قیام پس از درگذشت امام رضا(ع) ثبت نشده، بجز قیام «عبدالرحمن بن احمد» در یمن که انگیزهاش را همه مورخان ظلم کارگزاران خلیفه نوشتهاند، و همچنین شورش برادران امام(ع) که به خونخواهى وى برخاسته بودند.
اما اینکه گفتهاند داستان مسمومیت امام از ساختگیهاى شیعه است، باید گفت که پیش از شیعه خود تاریخنویسان سنى این جنایت را به مامون نسبت داده بودند و شیعیان نیز شرح این داستان را در کتابهاى اهل سنت مىخواندند که منابع بسیارى از آنان را ما در همین کتاب ذکر کردهایم.
با اینهمه اگر کسى باز در تبرئه مامون و حسن نیتش اصرار دارد به این سؤال پاسخ دهد که چرا پس از درگذشت امام، مقام ولیعهدى را به فرزندش حضرت جواد(ع) عرضه نکرد، در حالى که او نیز دامادش بود و به فضل و علم و کمالاتش نیز اعتراف مىکرد. حضرت جواد به رغم خردسالیش تحسین عباسیان را نسبتبه فضل و کمال خویش برانگیخته بود. مناظره وى با «یحیى بن اکثم» معروف است که با چه مهارتى به سؤالهاى وى پاسخ مىداد به علاوه، صغر سن نمىتوانستبهانه عدم واگذارى مقام ولیعهدى به امام جواد(ع) باشد، چه ولیعهدى معنایش تصدى عملى امور مملکتى نیست و تازه خلفا و حتى رشید، پدر مامون، براى کسانى بیعت ولیعهدى گرفته بودند که بمراتب خردسالتر از امام جواد بودند.
نظر ششم که نظرى درست است!
طبق این نظر امام(ع) بدون شک مسموم گردید. کسانى که بر این عقیدهاند گروه بزرگى را تشکیل مىدهند که ابن جوزى نیز بدانها اشاره کرده است.
شیعیان بطور کلى این نظر را تایید کردهاند مگر مرحوم اربلى در کشف الغمة که خود را همعقیده با ابن طاوس و شیخ مفید دانسته است. ولى ظاهر امر چنین است که شیخ مفید نیز قایل به مسمومیت امام بوده، چه نوشته است: آن دو - یعنى مامون و رضا - با همدیگر انگورى را تناول کردند سپس امام(ع) بیمار شد و مامون نیز خود را به بیمارى زد!!. .
یکى از امورى که بهترین دلیل بر شهادت امام(ع) به شمار مىرود اتفاق شیعه بر این مطلب است. چه آنان بهتر و عمیقتر به احوال امامان خود مىپرداختند و دلیلى هم براى تحریف یا کتمان حقایق در این زمینه نداشتند.
از اهل سنت و دیگران نیز گروه بسیارى از دانشمندان و مورخان هستند که منکر مرگ طبیعى امام(ع) بوده و یا لااقل مسمومیت وى را قولى مرجح دانستهاند. مانند این افراد:
- ابن حجر در صواعق ص 122 - ابن صباغ مالکى در فصول المهمة ص 250.
- مسعودى در اثبات الوصیة ص 208، التنبیه و الاشراف ص 203، مروج الذهب / 3 / ص 417.
- قلقشندى در مآثر الانافة فى معالم الخلافه / 1 / ص 211.
- قندوزى حنفى در ینابیع المودة ص 263 و 385.
- جرجى زیدان در تاریخ تمدن اسلامى / 2 / بخش 4 / ص 440، و در صفحه آخر از کتاب امین و مامون.
- ابوبکر خوارزمى در رساله خود - احمد شلبى در تاریخ اسلامى و تمدن اسلامى / 3 / ص 107.
- ابوالفرج اصفهانى در مقاتل الطالبین - ابوزکریا موصلى در تاریخ موصل 171 / 352 - ابن طباطبا در الآداب السلطانیة ص 218 - شبلنجى، در نور الابصار ص 176 و 177 چاپ سال 1948.
سمعانى در انسابش / 6 / ص 139.
- در سنن ابن ماجه به نقل تهذیب تهذیب الکمال فى اسماء الرجال ص 278 - عارف تامر در الامامة فی الاسلام ص 125.
- دکتر کامل مصطفى شیبى در الصلة بین التصوف و التشیع ص 226.
و بسیارى دیگر. . .
چون به کتابهاى تاریخى مراجعه مىکنیم درمىیابیم که شهادت امام رضا(ع) به دست مامون به وسیله سم، حتى در زمان مامون نیز امرى معروف و بر سر زبانهاى مردم بود. بطورى که مامون خود شکوه از این اتهام مىکرد که چرا مردم او را عامل مسموم کردن امام مىپنداشتند!
در روایت آمده که هنگام مرگ امام(ع) مردم اجتماع کرده و پیوسته مىگفتند که این مرد - یعنى مامون - وى را ترور کرده است. در این باره آنقدر صدا به اعتراض برخاست که مامون مجبور شد محمد بن جعفر، عموى امام، را به سویشان بفرستد و براى متفرق کردنشان بگوید که امام(ع) امروز براى احتراز از آشوب از منزل خارج نمىشود.
ابن خلدون علت قیام ابراهیم فرزند امام موسى(ع) را آن دانسته که وى مامون را متهم به قتل برادرش مىنمود. ابراهیم نیز به اتفاق مورخان به دست مامون مسموم گردید. برادرش نیز زید بن موسى که در مصر شورش کرده بود به دست همین خلیفه مسموم شد. اینکه یعقوبى نوشته که مامون ابراهیم و زید را مورد عفو قرار داد منافاتى با آن ندارد که مدتى بعد با نیرنگ به ایشان سم خورانیده باشد. چه آنان به خونخواهى برادر خود برخاسته بودند و عفو مامون یک ژست ظاهرى مىبود.
طبق نقل برخى از منابع تاریخى یکى دیگر از برادران امام رضا(ع) به نام احمد بن موسى چون از حیله مامون آگاه شد. همراه سه هزار تن - و به روایتى دوازده هزار - از بغداد قیام کرد. کارگزار مامون در شیراز به نام «قتلغ خان» به امر خلیفه با او به مقابله برخاست و پس از کشمکشهایى هم او هم برادرش «محمد عابد» و یارانشان را به شهادت رسانید
در آن ایام برادر دیگر امام رضا(ع) به نام هارون بن موسى همراه با بیست و دو تن از علویان به سوى خراسان مىآمد. بزرگ این قافله خواهر امام رضا یعنى حضرت فاطمه(ع) بود . مامون ماموران انتظامى خود را دستور داد تا بر قافله بتازند. آنها نیز همه را مجروح و پراکنده کردند. هارون نیز در این نبرد مجروح شد ولى سپس او را در حالى که بر سر سفره غذا نشسته بود غافلگیر کرده بقتل رساندند.
مىگویند حتى به حضرت فاطمه(ع) نیز در ساوه زهر خورانیدند که پس از چند روزى او هم به شهادت رسید
دیگر از قربانیان مامون، برادر دیگر امام(ع) به نام حمزة بن موسى بود.
با توجه به این وقایع درمىیابیم که مساله شهادت امام به دست مامون در همان ایام نیز امرى شایع میان مردم گردیده بود.
افزون بر تمام آنچه که گذشتیاد این نکته نیز لازم است که امام رضا(ع) شهادتش را بوسیله زهر خود بارها پیشگویى کرده بود. به علاوه، اجداد پاکش نیز سالها پیش از وى رویداد شهادت امام رضا(ع) را خبر داده بودند.
مىتوان روایات وارد شده در این زمینه را به دو طبقه تقسیم کرد:
1 - آن دسته از روایات که از زبان پیغمبر(ص) یا ائمه(ع) نقل شده و حاکى از به شهادت رسانیدن امام رضا در طوس است. در این باره پنجحدیث وارد شده.
2 - آن دسته از روایات که از خود امام رضا(ع) نقل شده که شهادتش به دست مامون و دفنش را در طوس کنار قبر هارون، پیشگویى نموده است.